دسترسی سریع
نویسندگان
آخرین مطالب
صفحات جداگانه
لینک دوستان
ابربرچسب ها
نظرسنجی
نظرتان راجع به محتویات وبسایت چیست؟
((يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللة يجزي المتصدقين))
دارند سینه بر درو دیوار می زنند
گنجشکهای خسته تو را جار می زنند
دیریست رنگ و روی درختان پریده است
بی مایگان تبر به سپیدار می زنند
خطی به روی نام اقاقی کشیده و...
حتی به روی پنجره افسار می زنند
حالا شناسنامه ی من درد می کند
می نالم و دوباره به من خار می زنند
می نالم از دل خودم و خارهای پست ...
آنها که زخم و طعنه ی بسیار می زنند
اینگونه است که نفسم درد می کند...
انگار جسم و روح مرا دار می زنند
آقا... بیا که آینه های شکسته دل ....
بی شک بدون روی تو زنگار می زنند
شوریده 28/3/1390 ((سید مهدی نژادهاشمی)) سبزواری
****
با پر ابر بیا تا که هوا تر بشود
دشت ها خرم و هر کوچه معطر بشود
روز بازآمده از راه دلم می خواهد
حال این جمعه ی بی حادثه بهتر بشود
مردم از بس که دلم را به امید فردا
وعده دادند و کمی مانده که پر پر بشود
ترس دارم من از آن روز که این دل نومید
از در خانه ی تو رانده و کافر بشود
شرم دارم من از آن دم که به جای لب تو
دل اسیر لب و یک خنده ی دیگر بشود
می شود از تو بگویم ودمی خوش باشم
عشق در سینه ی این دشت شناور بشود
می شود از تو بگویم که تو خواهی آمد
حال این مرتع دل سوخته بهتر بشود
کاش می شد که پس از این غزل و دلتنگی
وعده ی دیدن روی تو میسر بشود
سید مهدی نژادهاشمی .....شوریده سبزواری
****
دلم گرفته در این مستطیل تنهایی
فسیل می شود اینجا ...چرا نمی آیی
تو رفته ای و ببین چشم من سیاهی رفت
تویی که گرمی رگ های قلب شیدایی
جواب دلهره ام را نمی توانم داد
چرا که پاسخ اشکم نداشت گیرایی
هوای بال و پری بر سرم نمی آید
ندیده چشم ترم خواب خوش و رویایی
تمام عمر نوشتم و خط من بد بود
میان دفتر شعرم تو خط خوانایی
تو از جزیره سبزی و یا که دریایی
بیا به ساحل خشکم تویی که زیبایی
دلم گرفته تو را در برم نمی بینم
بیا که باور زیبای صبح فردایی
****
صبح سحر که پر نگشوده است، آفتاب
می آیی و سمند تو را، عشق در رکاب
روشن به توست چشمم و در پیشواز تو
کوچک ترین ستاره ی چشمانم آفتاب
بشکُف که چتر باز کنی بر سر جهان
ای باغ نرگس! ای همه چون غنچه در نقاب
ای چشمه ی زلال که با آرزوی تو
از صد سراب رد شده ام در هوای آب
ساقی! خمار می کشدم گر نیاوری
از آن می هزار و دوصد ساله ام شراب
با کاهلی به پرده ی پندار مانده اند
ناباوران وصل تو ، جمعی ز شیخ و شاب
بیدار اگر به مژده ی وصلت نمی شوند
با بیم تیغ تیز برانگیزشان ز خواب
آری وجود حاضر و غایب شنیده ام
ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب
با شوق وصل دست ز عالم فشانده ایم
جز تو به شوق ما، چه کسی می دهد جواب؟
حسین منزوی
****
بیا که جز تو مرا نیست آرزوی کسی
خموشم و ننشینم به گفتگوی کسی
از آن دمی که تو رفتی، به مهر آب قسم
نرفته آب گوارایی از گلوی کسی
سبوی دل بشکست و بریخت باده صبر
خدا کند که دگر نشکند سبوی کسی
بنای عدل نه، ای آبروی عالمیان
قیام کن که نریزد کس آبروی کسی
ولایت تو نخواهد گذاشت یا مولا
کنیم دست ارادت دراز سوی کسی
ز لشگر تو سرود سرور می شنوم
به کشور تو نباشد کسی عدوی کسی
((کلامیم)) به سلامم اگر جواب دهی
به حق هو، نهراسم ز های و هوی کسی
ولی الله کلامی زنجانی
****
غنچه ها را همه پژمرده که دیدی رفتی
گِرد مفهوم خودت پیله تنیدی رفتی
قلم و کاغذ تقدیر به دستت دادند
به تهِ خطّ خودت هم نرسیدی رفتی
همگان را که سپردی به خدا، یادت هست؟
با هزاران نگرانی به امیدی رفتی
بقچه ی آن همه تنهایی خود را بستی
«نرو آقای» دلم را نشنیدی رفتی
به کسی حرف دلت را نزدی، دق می کرد!
به کسی خطّ و نشان هم نکشیدی رفتی
شاپرک ها به سیاهی به عدم تن دادند
پای آنها نه نشستی نه چکیدی رفتی
بس که ما مردم این شهر به خود دل بستیم
تو دل از مردم و این شهر بریدی رفتی
آمدی جمعه ی این هفته به هر شکلی بود!
به سر وعده کسی را که ندیدی رفتی
کاظم بهمنی
****
همیشه کوچه ی ما عطری از شما دارد
که آشنا به دلش میل آشنا دارد
بگو که جسم که را در بغل گرفتی که
دوباره روضه ی ما بوی بوریا دارد
هزار شکر که مژگان به ما حواله شده
غبار پای تو تأثیر کیمیا دارد
شبیه چشم شما سرخ می شود چشمش
کسی که چشم بر آن ریشه ی عبا دارد
علاج تشنگیم را فرات هم نکند
تنور سینه ی من داغ کربلا دارد
به سینه می زنم و حلقه می زنم بر در
در این معامله یک دست هم صدا دارد
دلم هوای حرم کرده خوب میدانم
برات کرب و بلا را فقط رضا دارد
دوباره خرجی ما بی حساب زهرا داد
همیشه سفره ی گرمش هوای ما دارد
حسن لطفی
****
شب های بی قراریِ چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانهی هجران و دوری است
ای طلعة الرشیدهی من أیها العزیز
ای غرة الحمیدهی من أیها العزیز
ای نور هر دو دیدهی من أیها العزیز
خورشید من سپیدهی من أیها العزیز
این جمعه هم غروب شد اما نیامدی
ای آخرین سلالهی زهرا نیامدی
وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک
گم می شود دوباره دلم در طواف اشک
چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک
آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک
این اشک ها شده همهی آبروی من
چشمی گشا به روی من ای آرزوی من
آمد محرم و غم عظمای کربلا
خون می تراود از دل صحرای کربلا
چشمان توست مصحف غم های کربلا
داری به دوش پرچم آقای کربلا
هر صبح و شام غرق عزا گریه میکنی
با روضه های کرب و بلا گریه میکنی
در حیرتم که با دلت این غم چه میکند
شب های داغ و شیون و ماتم چه میکند
با چشم هات اشک دمادم چه میکند
زخمی ترین غروب محرم چه میکند
امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان
امشب بیا و با دل خونین جگر بخوان
از ماه خون گرفته و شق القمر بخوان
از شام بی کسی و شب بی سحر بخوان
از روضه های عمه تان بیشتر بخوان
وقتی که چشم های تو از غم لبالب است
آئینهی غریبی و غم های زینب است
این خاک غرق ندبه و آه است العجل
هر صبح جمعه چشم به راه است العجل
آل عبا بدون پناه است العجل
بر روی نیزه ها سر ماه است العجل
یا این دل شکستهی ما را صبور کن
یا از برای زینب کبری ظهور کن
یوسف رحیمی
****
ما روی تو دیدیم، ندیدیم که دیدیم
بر گِرد تو گشتیم و به گَردت نرسیدیم
گفتیم مدام از تو و انگار نگفتیم
گویی نشنیدیم که وصف تو شنیدیم
تو بحر کرم، عالم هستی ز تو سیراب
افسوس که ما بهر درم، جامه دریدیم
چون گرد به خاکی که نشستند، نشستیم
چون باد به هر سو که دویدند، دویدیم
از چار طرف بر سر ما، پای نهادند
روزی که ز دامان شما، دست کشیدیم
یا دام هوس بود به هر جا که نشستیم
یا تیر هوا بود به هر سو که پریدیم
از کاه سبک، کفّۀ طاعات سبک تر
وز کوه گنه، سخت شکستیم و خمیدیم
از تیغ هوس، رگ رگ ما، گشت بریده
با این همه از مهر شما، دل نبریدیم
از آن به خطا انس گرفتیم که یک بار
شیرینی دوری ز گنه را نچشیدیم
"میثم" همه از نور به ظلمت بگریزند
ماییم که بر آل محمّد گرویدیم
غلامرضا سازگار
****
میبرم این روزها نام تو را آرامتر
تا بمانم در شمار عاشقان، گمنامتر
نیستی ، فرصت برای درددل کردن کم است
درددل باشد برای دردهایی عامتر
درد اول دوری از آیینه و آیینگی است
درد دوم درد دلهایی از این هم خامتر
کاش گاهی هم به ما سر میزدی هر چند نیست
در میان خستگان از قلب ما ناکامتر
خشک شد لبهای ما با چند ندبه میرسی؟
جان مولا، ساقی از دست تو شد این جام تر؟!
زیر لب ذکر تو را هر روز و هر شب گفتهام
گفتهای: آرامتر، آرامتر، آرامتر!
کاسهی شعر مرا از دست عشق انداختی
تکّهای را تر کن از سرچشمهی الهام، تر!
میرسی و انتخابی سخت خواهی کرد، آه
بیگمان از عاشقانی بهتر و خوشنامتر
سهم ما... شوق حضور و آبروی انتظار
سهم عاشقهای از گمنام هم گمنامتر!
نغمه مستشار نظامی
****
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زادراهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زادِ رهی دارم همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی»
غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش
تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد ، این یعنی
نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق ، ابلیس برگردد
دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو
همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
علیرضا قزوه
****
قدم زدی و ردّ پا به من رسید
نفس کشیدی و هوا به من رسید
نیامدی ، نیامدی ، نیامدی
فقط بیا ، بیا ، بیا به من رسید
دلم بهانه ی تو را گرفت تا
همین که نوبت دعا به من رسید
فقط غروب جمعه گریه دار نیست
از انتظار روضه ها به من رسید
تو آمدی و من تو را ندیده ام
ببین کجای ماجرا به من رسید
تمام سهمم از شما ندیدن است
ولی به جاش از شما به من رسید
هنوز هم به دیدنت امید هـست
قرار مهزیارها به من رسید
چه دوره و زمانه ی بدی شده
خودم مقـصّرم بلا به من رسید
بدون کاروان تو می روم
اگر برات کربلا به من رسید
اگر بدون تو هنوز زنده ام
نسیم مشهد رضا به من رسید
کسی ندید جام خالی مرا
خمار تا شدم شراب من رسید
مصطفی صابر خراسانی
****
بسم الله الرّحمن الرّحیم
دیشب قلم در دست هایم بی قراری کرد
صحن ورق های سپیدم را بهاری کرد
دیشب که روح شعر از امید خالی بود
تا نامت آمد باز میل ماندگاری کرد
با واژه ها حرف دلم را تا زدم دیدم
مضمون به مضمون عشق را با خویش جاری کرد
ناگاه شوری در درون من به پا گشت و
در خاطرم یادآوریِ روزگاری کرد-
-که قلب کعبه شور ابراهیم را حس کرد
بیت خدا را دست حق از نار عاری کرد
جبریل که آن روز و آن جا گفت جاء الحق
روز ظهورت هم به دنیا گفت جاء الحق
امشب تماماً حس من پرواز می گردد
چنگ دلم با تار مویی ساز می گردد
داوود می خواند نوای نای من از عشق
صوت کَریهِ حنجرم آواز می گردد
امشب ز خود بیرونم و در خویش می رقصم
جان مست ناز دلبری طناز می گردد
صبح سپید آخرین موعود می آید
یا شام تار غیبتی آغاز می گردد
انگار امشب هم به ما شادی نمی آید
آخر نمی دانیم او کی باز می گردد
اما جدا از حرف های تلخ هجرانش
شادیم ما از مقدم آدینه بارانش
آن شب عروس فاطمه مهمان کوثر بود
آن شب گل نرگس گل دامان کوثر بود
آن شب ز عطر رازقی عالم طراوت داشت
زیرا زمان بارش باران کوثر بود
آن شب ز جام عشق نرجس را چشانیدند
از باده ای کز چشمه ی جوشان کوثر بود
آن شب مُسلّم لیلة القدر خدا بود و
وقت نزول آخرین قرآن کوثر بود
آن شب زمین سامره برخویش می بالید
زیرا که مهد یوسف کنعان کوثر بود
آن یوسفی که خلق و خوی فاطمی دارد
بر گونه ی سرخش نشانی هاشمی دارد
هر کس که آقا بود آقای دو دنیا نیست
هر کس که لیلا بود جایش در دل ما نیست
هر کس که منجی بود در وقت ظهور او
سربازهای پا رکابش خضر و عیسی نیست
ما را نگاه توست لایق می کند ور نه
هر قطره ای که لایق امواج دریا نیست
یوسف خودش این را نوشت و پاش امضا کرد
هر یوسفی که یوسف کنعانِ زهرا نیست
بس که جمالت مثل قرص ماه می ماند
یوسف ز شرمت باز هم در چاه می ماند
تکیه بزن بر کعبه، کن فریاد نامت را
فریاد کن فریاد کن حُسن تمامت را
برگو انا المهدی، انا بن الفاطمه، حیدر
بلکه بفهمد عالمی اوج مقامت را
خورشید زهرا آسمان را آفتابی کن
تا روی تو کامل کند نور امامت را
برگرد و مرهم باش بر زخم دل زهرا
تا حس کند زخم عمیقش التیامت را
با یا لثارات الحسینِ پرچمِ سرخت
دنیا ببیند در مدینه انتقامت را
در کربلا از عاشقانت میزبانی کن
بر منبر از فضل عمویت مدح خوانی کن
ما بیقراریم و قراری چون شما داریم
ما فصل سردیم و بهاری چون شما داریم
در جاده های غربت و تنهایی دنیا
امیدواریم و سواری چون شما داریم
قدرت به دست ماست تا وقتی شما هستی
تنها نمی مانیم و یاری چون شما داریم
حرف از فرج گفتیم در هر جای دنیا تا
دنیا بداند افتخاری چون شما داریم
پای ولایت ما همه تا پای جان هستیم
تا مقتدا هست و نگاری چون شما داریم
ما اهل کوفه نیستیم اما علی تنهاست
برگرد ای منجی ما این جا علی تنهاست
من با شما قدری غریبم، آشنایم کن
در خویش غرقم کن به عشقت مبتلایم کن
مگذار از بند اسیریت رها گردم
من را برای خود کن و از خود جدایم کن
ماه خدا نزدیک اما از خدا دورم
امشب مرا آماده ی ماه خدایم کن
با کوله بار حاجتم، دستم به دامانت
امشب بیا بین قنوت خود دعایم کن
یا زائر قبر نهان مادرت زهرا
یا که بیا و زائر کرب و بلایم کن
امشب مرا با گوشه چشمی آسمانی کن
آقا بیا و مرغ دل را جمکرانی کن
محمّد علی بیابانی
****
امشب لبالب می شود دخل همه خمارها
وا می شود با جام می از تشنگان افطارها
گویند کافر می شوم مست و قلندر می شوم
بی پا و بی سر می شوم سر دسته عیارها
از شوق دست افشانم و شعر جنون می خوانم و
در پای دار عشق چون حلاج ها تمارها
تسبیح و جام و مهر و می تکلیف عقل و عشق کی ؟
من خسته ام از این همه تکرار استغفارها
از قلب قرآن و زبور انجیل و تورات و صحف
موعود می آید برون از کل استفسارها
از پرده گر آید برون توحید می گردد فزون
بت می تراشند از قد رعنای او حجارها
جای تمام فرش ها پیش قدوم یار ما
می گسترانند انبیا عمامه ها دستارها
آیینه ی حق منجلی در آینه روی علی
تکثیر شد در آینه تا آسمان کرارها
امشب که عطرآگین فضا از بوی نرگس می شود
پای و سر و دست و دلم از شوق بی حس می شود
از آب زمزم قطره ای بر رخ بزن بیدار شو
از جام کوثر قطره ای بر رخ بزن هشیار شو
بر لوح تقدیر دلت از عرش می آید قلم
بر بندگی اصرار کن گنجینه اسرار شو
از قیدها آزاد شو از اهل عشق آباد شو
مستشهد بین یدیه حضرت دلدار شو
هستی همه از هست او دل را بده بر دست او
بردار خود را از میان بردار شو سردار شو
دنیاست مملو از فتن روح بصیرت بی بدن
این جسم ناسوتی بنه لاهوت را طیار شو
نفس و نفس خیرات کن حب علی اثبات کن
پای رکاب نائبش مقداد شو عمار شو
نور اباصالح ببین می تابد امشب بر زمین
با حضرت روح الامین در سامره احضار شو
چون یوسف کنعان بیا در ازدحام انبیا
با رشته ی جان خودت راهی این بازار شو
بر دامن مادر گلی خوابیده از نسل علی
لالایی مادر ببین مادر منم بیدار شو
در آسمان عصمت چشم خدای دلبری
پیداست مهر مادر و برق نگاه حیدری
بیت کرم بیت خدا بیت امام عسگری
دست پر از خالی من محتاج لطف داوری
گوید فرشته زیر لب با خویشتن یاللعجب
بعد از محمد آمده بار دگر پیغمبری
از هوش رفته یاسمن بر روی دامان چمن
افتاده یاس و نسترن بر شانه ی نیلوفری
جمع کمال انبیا جمع جمال اولیا
رخسار ختم الاوصیا در قاب دست عسگری
عالم دم از او می زند فریاد یا هو می زند
خورشید سوسو می زند در پیش ماه دلبری
در قاب قوسینش ببین محراب جبریل امین
قد قامت ای اهل زمین سرو بلند حیدری
تا من گدای او شدم حاتم گدای من شده
دیوانه ام گر رو کنم بر استان دیگری
امشب به پای مهد تو نور دعای عهد تو
آماده کردم سینه را تا انتقام مادری
پای رکاب حضرتت وقت ظهور قدرتت
جبریل می آرد برای رو خودت شهپری
وقت قیامت ای بنازم صور اسرفیل را
خصم علی می بیند ان دم کار عزرائیل را
ای در جهان یکتا تو و تنها تو و مظلوم تو
مانند مولا برتر و مولا و تو مظلوم تو
ای مالک ملک و ملک فرمانروای نه فلک
حاکم به کل مردم دنیا تو و مظلوم تو
من از طفیل روی تو گشتم فضیل کوی تو
صحرای خشک و تشنه من دریا تو و مظلوم تو
ای فاصل من تا خدا ای واصل ارض و سماء
دائم تو و قائم تو و والا تو و مظلوم تو
شیرین تو و فرهاد من مستی تو و فریاد من
مجنون تو یک عالم و لیلا تو و مطلوم تو
در راه تو خار و خسم من بی کس بن بی کسم
زهرا تو و حیدر تو و طه تو و مظلوم تو
ای وارث خون خدا ای زائر کرببلا
خون خواه مظلومیت زهرا تو و مظلوم تو
شبنم بروی یاس تو زینب تو و عباس تو
مهتاب تو ارباب تو سقا تو و مطلوم تو
شکر خدا بر سفره مولا گدا تکریم شد
روزی ما از خرده های نان تو تقسیم شد
محمود کریمی
نظرات پست
مطالب پربازدید
امکانات وب
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 117897
تعداد مطالب : 121
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1
چت باکس
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
عضویت سریع
تبادل لینک هوشمند
آخرین نظرات کاربران
آمار وب
ورود کاربران
تبلیغات متنی